جدول جو
جدول جو

معنی پیش جامه - جستجوی لغت در جدول جو

پیش جامه
پیراهن سنتی زنان مازندران که با سکه دوزی زینت می یافت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تکۀ پارچه یا چرم که کارگران هنگام کار کردن جلو دامن خود از کمر آویزان می کنند، پیش بند، قسمت جلو لباس یا دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیش تر متولد شده، نسبت فرزندی که زنی از شوهر سابق خود داشته باشد با شوهر فعلی او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک جامه
تصویر پاک جامه
عفیف، پارسا، پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش پاره
تصویر پیش پاره
نوعی حلوا که از آرد و روغن و شیره درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
جامۀ نازک یا شلوار نازک که در خانه بر تن می کنند، زیرجامه، پیژاما
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
در گناباد خراسان ناپسری را گویند. در کرمانشاه ان زاده گویند. در کردستان نیز هنه زا گویند
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
بدون لباس. برهنه برهنه:
گدایان بی جامه شب کرده روز
معطرکنان جامه بر عودسوز.
سعدی.
بی جامۀ نکو نتوان شد بدعوتی
این رمز را بپردۀ هر در نوشته اند.
نظام قاری (دیوان ص 24) ، بی شرم. بی حیا:
در چین طرۀ تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد.
حافظ.
، بی چادر و روی پوش (زن). (یادداشت بخط مؤلف) ، بی عفت:
یکی بدرگ و بی حفاظ است سخت
ندانم که کشته ست چونین درخت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، بی پرهیز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پیژاما. شاید از کلمه هندی پوی جاما و آن نوعی شلوارگشاد است که زنان هند پوشند. لباسی گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بنددار برای داخل خانه و خواب
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
نوعی جامه:
شیب جامه بسر خود عوض دستاری
کس نبست ار که ببسته ست گنه کرد نکرد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 59)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پیل جامه. (فرهنگ فارسی معین). پیرجامه. جامۀ فراخ و گشاد و بلند. رب دشامبر. پی جامه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ مَ / مِ)
که جامۀ سیاه پوشیده است. ماتم دار. عزادار. جامۀ ماتم پوشیده:
ماتم عمر رفته خواهم داشت
زآن سیه جامه ام چو میغ از تو.
خاقانی.
این سیه جامه عروسان را در پردۀ چشم
حالی ازاشک حلی های گهر بربندم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ / مِ)
پیش آهنگ ؟ یا اسپ سپیدزیور پیش آهنگ ؟:
دم گرگ چون پیش چرمه ستوری
مجره همیدون چون سیمین سطبلی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(پیشْ / شِ نَ / نِ)
باضافت و بی اضافت، مقابل پس خانه. رحبه. وصید. روق. (منتهی الارب). مقدم البیت. (اقرب الموارد). رواق (ر / ر) . (منتهی الارب). صدر بیت. رواق که پیشگاه خانه باشد. (برهان)، ایوانی که در مرتبۀ دوم باشد. (برهان)، مقابل پس خانه، بار و چادر و اسباب سفر سلاطین که از پیش برند. (انجمن آرا). آنچه پیش از کاروان برند چون چادر و دیگخانه و جز آن که چون بمنزل رسند جای و طعام آماده باشد. آنچه از بنۀ شاهی یا بزرگی که قبل از ورود او بمنزلی بدان منزل فرستند. آنچه حکام و سلاطین از پیش فرستند در منازل از اسباب و ادوات. اسباب و آلات سفر شاه یا امیری که از پیش فرستند
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مصحف پیل جامه
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
که عوام پیرجامه گویند. جامۀ فراخ و بلند. رب دشامبر. اما ظاهراً کلمه پی جامه و آن مأخوذ از پوی جامۀ هندی باشد. رجوع به پی جامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیجامه
تصویر پیجامه
زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شلوار گشاد که زنان هند پوشند، جامه ای گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بند دار که در خانه و هنگام خواب پوشند پیژاما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر جامه
تصویر شیر جامه
کاسه و پیاله ای که در آن شیر کنند، پستان (زن و جانوران)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگاه خانه صدراطاقصدر بیت رواق مقابل پس خانه، ایوانی که در مرتبه دوم باشد، بار و چادر و اسباب سفر شاهان و بزرگان که از پیش برند: درتوجه خراسان اهتمام نمود (شاه عباس اول) و در ساعت سعد از مقر سلطنت عظمی پیشخانه همایون بیرون زدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیشتر متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر جامه
تصویر زیر جامه
جامه نازکی که زیر شلوار پوشند زیر شلواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک جامه
تصویر پاک جامه
پارسا، عفیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا جامه
تصویر پا جامه
تنبان، شلوار، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جامه
تصویر بی جامه
برهنه، بدون لباس
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ایست پشمینه و خشن که در روز جنگ پوشند و شبها برای شکار کبک در بر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل جامه
تصویر پیل جامه
جامه فراخ و بلند رب دشامبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خانه
تصویر پیش خانه
((نِ))
پیشگاه خانه، ایوان، لوازم و اسباب سفر که از پیش فرستاده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
((مِ))
زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند، پیژاما
فرهنگ فارسی معین
ازار، پیژاما، پیژامه، زیرجامه، زیرشلوار، سراویل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باعفاف، پارسا، پاکدامن، عفیف
متضاد: ناپاکدامن، تردامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ژاکت، بلوز بافتنی
فرهنگ گویش مازندرانی
کمر به بالا
فرهنگ گویش مازندرانی